بهترين مطالب جديدعاشقانه
نوشته شده توسط : مسعود


 

دل تنگی

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگیهایم است 

... 

"دلم برای تو تنگ است بهترینم"


تنهایی یک دنیا غم واندوه

به چشمانم آموختم جز شادیها چیز دیگری را نبیند

اما غافل از این بودم که این چشم ها

به من خیانت خواهد کرد

و در مقابل غمها و تاریکی ها مرا تنها خواهند گذاشت

به خود گفته بودم زندگی را دگرگون خواهم کرد

تمام غمها و سیاهی ها را به دست فراموشی خواهم سپرد

و آنها را در بستر زمان دفن خواهم کرد

اما غافل بودم و ندانستم زندگی بازیگریست

که آهنگ او هر لحظه تغییر میکند

حال من مانده ام و تنهایی و یک دنیای غم و اندوه

عاشقانه

فبعدٌ ووجدٌ واشتياق ورجعـــــة .......... فلا أنت تدنيني ولا أنا أقـــــــــرب

كعصفورةٍ في كف طفل يزفهـــا .......... تذوق حياض الموت والطفل يلعب

فلا الطفل ذو عقل يرق لما بها .......... ولا الطيرذو ريش يطير فيذهــــــب

ولي ألف وجه قد عرفت طريقه .......... ولكن بلا قلب إلى أين يذهــــــــب

 

دوری و دوستی و اشتیاق و برگشت ولی نه تو سراغ من می ایی و نه من میتوانم به تو نزدیک شوم


همانند گنجشک کوچک در دستان یک کودک که مرا به حجله مرگ میبرد و ان بچه فقط به فکر بازی است


نه بچه عقلی دارد که به حال من دلش بسوزد و نه پرنده کوچک بالی برای پرواز و رهایی دارد


وهزارن کس را میشناسم که دوستدار من هستند ولی بدون قلب کجابروم و پیش چه کسی پناه ببرم


سفر

كردي آهنگ سفر اما پشيمان ميشوي
چون به ياد آري پريشانم پريشان ميشوي

گر به خاطر آوري اين اشك جانسوز مرا
آنچه من هستم كنون در عاشقي آن ميشوي

سر به زانو گريه هايم را اگر بيني به خواب
چون سپند از بهر ديدارم شتابان ميشوي

عزم هجران كرده اي شايد فراموشم كني
من كه ميدانم تو هم چون شمع گريان ميشوي

گر خزان عمر ما را بنگري با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشكريزان ميشوي

بشكند پيمانه ي صبرم ولي در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشكسته پيمان ميشوي

بينم آنروزي كه چون پروانه بهر سوختن
پاي تا سر آتش و سر تا به پا جان ميشوي

مرغ باغ عشقي و دور از تو جان خواهم سپرد
آنزمان بي همزبان در اين گلستان ميشوي


سفر

گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين ور دنيا مي مونه

دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه

بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!






:: بازدید از این مطلب : 653
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 27 شهريور 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: